کتف چپم می سوزد از عشق من که شاپورم
یادداشتی در رثای« سونات نیلوفر» اثر شاپور بنیاد
«انسان افتاده ی مرگ است وهمه مان مرگ آگاهیم ، اما این مرگ آگاهی ترس از مرگ نیست . تنها می دانیم که ما هستیم و نخواهیم بود و اینک جهان سست بنیاد ، شاپور بنیاد را چون باد ربوده وبا خود برده است ومن سخت دریغاگوی اویم . شاعری توانا که هم چون آهویی تیز پای و عاری از ترس ، زود تر از اینکه نوبتش برسد ، سر خوشانه رفت. چرا که می دانست هر که باشی و به هر جا برسی آخرین منزل هستی این است.»
متن پیام دکتر سیمین دانشور به مناسبت درگذشت شاعر و مترجم معاصر شاپور بنیاد
عادت کرده ایم نام هنرمندان ، شاعران ونویسندگان را تنها به مناسبتی که یا سالروز مرگشان است ، یا گرفتن جایزه ای و یا ... ذکر کنیم . غافل از اینکه یک اثر هنری که هنرمند برای به وجود آوردنش از جانش مایه گذاشته ، تنها ارزش خبری ندارد بلکه ، محلی ست برای اندیشیدن و اکتشاف . امروز می خواهم این یادداشت را بدون هیچ مناسبت خاصی در رثای اثر ارزشمند شاپور بنیاد« سونات نیلوفر » بنویسم . در مورد زندگی شخصی شاپور بنیاد همین بس که در هجدهم آبان ماه 1326 در شیراز متولد شد وپس از یک زندگی شاعرانه _ همانطور که بود _ در دوازدهم بهمن ماه 1378در همین شهر مرگ دستانش را بوسید . شاید سرنوشت محتوم این یادداشت از فردای فوتش رقم خورد ؛ وقتی که روزنامه ها تیتر زدند «شاپور بنیاد شاعر عاصر در گذشت » و من یادم افتاد به مردی با موهای جو گندمی رو به سفید، سبیل پر پشت که در چند جلسه ادبی دورادور دیده بودمش . دوست داشتم نزدیکش شوم و سر صحبت را باز کنم ، اما هر بار فرصت از دست رفت . پس از فوت بنیاد کتابهای مختلفش را به دست آوردم و شروع کردم به خواندن، حتا سعی کردم سلیقه اش را در گرد آوری و انتخاب کتاب _ حلقه نیلوفری ، انتشارات نوید _ از نظر دور نکنم .اما مکمل همه اینها کتابی بود به نام سونات نیلوفر که تابستان سال 81 توسط دوست گرانقدر فواد نظیری به دستم رسید .
جهان سونات نیلوفر جهان عجیبی است که در این تراکم بازار شعر هنوز هم جای توجه دارد . جهانی کروی که استحاله ای است از عشق ، نیلوفر و سایه ؛ پر از تحرک در لفافه لطیف تغزل و خارج از زبان بازی های دست نیافتنی . ابتدای کتاب با « 1 ) ......» آغاز میشود ؛ شاید سکوتی ست از پلک های بسته و ناگهان همه چیز :
« از چشم می آید
آنچه می آید از نیامده ها
آنچه می آید از نیامده ها
از دریا و چمن
از همین آشنای ساده
می آید .» سونات نیلوفر ، ص 5
و به همین را حتی شاعر وارد فضای ناب طبیعت میشود . فضایی که دستمایه های ناب مورد نظر شاعر را در کنه وجود خویش نهفته دارد . بدینگونه تغزل خود را استحکام می بخشد و حضور نخستین خود را چنین تعبیر میکند:
« نیلوفر بودم سوخته از رعد
رعد بودم مرده در دریا
دریا بودم گمشده در زمین » ص 6
این استحاله همچنان در تمام آثار بنیاد به گونه های گوناگون دیده می شود و تا آخرین شعر ها شاعر را همراهی می کند . گریز های بینامتنی که به صورت مستتر در لابه لای اثرش پنهان شده اند به استادی تمام اجرا می شوند و اینگونه نمونه ها زیادند به خصوص در کتاب« چند شعر در وادی کتاب عشق و چشم » که خود مجال دیگری را طلب می کند . لحن تغزل در سونات نیلوفر حسرت بار است به گونه ای که مخاطب باید همیشه در وحشت رسیدن سایه که سفیر تاریکی ست باشد . اما حرکت خوشبینانه شعر که به صورت تمام منطقی اجرا می شود نیز قابل تامل است ؛ آنجاها که آرزوهایش را در قالب سه بند دعا می کند ، بند آخر اینگونه است :
« ... بنفشه آواز خواهد خواند
وقتی که سایه گم شود
و در دست نیلوفر آفتاب رشد کند » ص13
هر چند دید حسرتبار در کارهای بنیاد غیر قابل انکار است اما به جرات می توان گفت که با دید تاریک و خسته ی دیگر هم نسلانش کا ملن متفاوت است . البته این مورد اخیر باعث نمی شود که چشمانش را در مقابل حقیقت ببندد وهمیشه بازبانی عاری از درد حرف بزند . حتا می شود این نازک بینی و توجه را در رفتار شعری اش مشاهده کرد . در قسمت هایی که می خواهد خودش را رها کند و به ذات آواز برسد ؛جایی که مرگ شکل محتوم کلام است و اندیشیدن به گونه ای دیگر رقم خورده است :
«... از شیوه ی چمن
دست نیلوفر
کمند شد
به سمت ستاره ها
پرتاب شد
و آ فتاب و بنفشه و نیلوفر و آیینه
ذات آواز شد » ص18
و بدینگونه جهان «هیاهوی شاد اشیا می شود »، اما همچنان کشمکش بین سایه و روشنا برقرار است .
در کتاب سونات نیلوفر کنایه irony به شکل های ظریفی به کار گرفته شده است :
«... کتف چپم می سوزد از عشق من که
شاپورم
ای قصه گو !
... » ص 28
که در ضمن بیان حالات خود شاعر ، اشاره ای است به شاپور ذوالاکتاف که در انتقامی که از اعراب میگیرد کتف آنها را سوراخ می کند .
قضای سنگین نوستالوژی بر سراسر این مجموعه حاکم است و به نوعی هجران خود شاعر را رقم میزند که میخواهد خداحافظی کند با آنچه که جهانش را می سازد و حتا رفتن خود را بدین گونه تجربه می کند :
«... پرنده ها [ پرنده های همهمه ]
بر
که
گشتند
در اجاق بنفشه ها سوختند
وقتی که قلبم از بوسه سر شار بنفشه بود »ص41
در کل سرنوشت شعر های بنیاد هیچگاه خالی از مرگ نیست و این تجربه را در تمام آثار خویش به همراه دارد ؛ به خصوص در کتاب آخرش قطعات که به تعبیر من لالایی مرگ است . در آن دوستان مانده اش را بدرود می گوید و دوستان رفته اش را سلام . آخرین شعر کتاب قطعات را به عنوان حسن ختام این نوشتار آذین این صفحه می کنم.
آه محمد ،محمد مختاری،آن نجیب ... ؟
این جا
بجنورد است
اینجا پلی ست متروک
وچهار دانه، زیر این پل کاشتند...
مگر از هر دانه
چند درخت گشن به بار می آید ؟
که من این جا
_ در شیراز _
دختر هام را به سایه ی امن جنگل هاش می سپارم
و خود
بی ستاره و یاوه
راهی مانداب
می شوم.
آخرین شعر کتاب قطعات ، انتشارات نیم نگاه ،1380
به یادگار مانده از شاپور بنیاد :
خطبه ای در هجرت و چند شعر دیگر، ناشر مولف ،1349.
چند شعر در وادی ی کتاب عشق و چشم، انتشارات نوید ، چاپ دوم،1377
سونات نیلوفر ، انتشارات واژه، 1363
مرگ _ تابلو ، انتشارات نوید ،1369
قصیده ی آهو ، انتشارات نوید ،1376
شرق ،اشراق آسمان ، نشر رویا (سوئد) ،2000
قطعات ، انتشارات نیم نگاه ، 1380
و