به آرش سیگارچی
سیاهی شب خودش را ول داد
روی اسکله
ولوله شد.
بوی دریا شور بود
قدم می زدیم به سوی فانوس دریایی
موجها کف می زدند.
در انتهای صحنه
پشت به آدم ها
روی یک سکو نشستیم
رو به روی دریا.
دو استکان چای چند خاطره چند قطره اشک
هنوز شلوغ بود .
پیش تر رفتیم تا شکل های سیمانی
تا دریا یله شد
نسیم هم معرفتش از تو بیشتر است
گاهی
از پنجره سرک می کشد توی اتاق
می آید
پنجه می کشد توی موهام
از روی تخت که مرتب است ناله نمی کند
رد بدنی ندارد رد
از کنار میز رد
می رود کنار پنجره خودش را پرت می کند توی آسمان
و من نمی بینمش دیگر مگر
پیش از رفتن قاصدکی بنشانم میان موهایش
دور از چشم باد های بد که تو را بردند
دوباره برگردد.
یک مکعب از حجم رو به رویم
چند برگ از شاخه ای آویزان
25 قطرهی درشت باران
و پرهیب تو که می رود
این روزها که میخواهی نباشی
خطوط کوچکت را نقاشی میکنم.
می دانم روزی برمیگردی
نگاه می کنی به اطرافت
میرسی به یک مکعب خالی
با 25 قطرهی درشت باران
چند برگ سبز
و من که دیگر نیست
راستی خطوط کوچکت را با خودم بردم
که گریه نکنی
نخندی
نباشی.
خنک شود هوای نفسم همیشه.