سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس
شاهد آیینه دل داند که جز تقلید نیست
عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست
هرکه شادی می کند ازدورۀ جمشید نیست
سر به زیر پر از آن دارم که با من این زمان
دیگر آن مرغ غزلخوانی که می نالید نیست
بی گناهی گر بزندان مرد با حال تباه
دولت مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
هر چه عریان تر شدم گردید با من گرمتر
هیچ یار مهربانی بهتر از خورشید نیست
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست
صحبت عفو عمومی راست باشد یا دروغ
هرچه باشد از حوادث فرخی نومید نیست
هر سال در روزهای آخر اسفند، یک شعر که همین غزل فرخی لب دوخته است و ترانهای که عنوان این یادداشت است و فرهاد آن را خوانده به دلم چنگ میزند با این که میدانم بهار می آید، از این همه دور باطل خستهام.
تنها امیدی هست که خودم را به آن میسپارم و حقیقتی که هر سال در این یادداشت مینویسم.
هرچه باشد از حوادث فرخی نومید نیست...
این همه ننوشتن در کلید و دوری از دوستان در نت کافی است امشب می نویسم. در حالی که بهار حتا در این روزهای نکبتی ما را فراموش نکرده. درود به بهار، درود به آزادی.